آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

آیلین در طالقان

دختر نازنینم! روز جمعه با خاله افسانه اینا رفتیم طالقان. دلم برات بگه که از ساعت 5 صبح با ما بیدار شدی و برای خودت شاد و شنگول بودی و در طول مسیر تیکه تیکه خوابیدی و بیدار شدی تا اینکه یه جای با صفا، کنار رودخونه اتراق کردیم. وقتی رفتیم کنار آب، کفشات رو در آوردم تا توی ساحل ماسه ای راه بری. ولی دوست نداشتی پات رو بزاری زمین و سریع پاهات رو جمع میکردی تا اینکه چند تا سنگ بهت دادم تا توی آب پرت کنی. خوشبختانه از افتادن سنگ توی آب خوشت اومد و سر ذوق اومدی و خودت رفتی دونه دونه سنگها رو آوردی و انداختی توی آب و کلی ماسه بازی کردی. بعد از ظهر هم هر چی سعی کردم بخوابونمت نخوابیدی و طوری شد که همه رو خوابوندی ولی خودت نخوابیدی. در عوض وقت...
25 مرداد 1392

تولد 17 ماهگی

دخترم، تنها دلیل زیستنم! تولد 17 ماهگیت مبارک! دختر نازم! متاسفانه در ماهگرد تولدت، من مریض و بد حال شدم و علاوه بر اینکه خودم نرفتم سر کار، مجبور شدم به بابا هم بگم زودتر بیاد تا بتونم برم دکتر. البته بعد از زدن سرم و غیره بهتر شدم و برای اینکه این روز دیگه خیلی خالی از لطف نباشه، بردیمت پارک تا بازی کنی. در عوض فردای اون روز رفتیم برج میلاد و از اون بالا تهران رو تماشا کردیم و از جشنهایی که به مناسبت ماه رمضان برگزار شده بود، لذت بردیم. البته اون روز به خاطر بد خواب شدن، یه کم بهانه گیر شده بودی و دوست داشتی به همه چیز دست بزنی و یا آب بازی کنی و وقتی که ما مانعت می شدیم، گریه می کردی. به همین خاطر نتونستیم عکسهای خوبی ازت بگیری...
15 مرداد 1392

آیلین در هشتمین سالگرد عروسی مامان و بابا

دختر عزیزم! 6 مرداد ماه که مصادف با هشتمین سالگرد عروسی ما بود، می خواستیم بریم بیرون و شام بخوریم ولی شما کوچولوی ناز، بد جنسی کردی و از ساعت 7 گرفتی خوابیدی و تمام تلاشهای ما برای بیدار کردنت بی نتیجه بود. بدین ترتیب برنامه رو کنسل کردیم و تو هم تا خود صبح گرفتی خوابیدی. در عوض، فرداش رفتیم پارک و از خلوت بودن پارک استفاده کردی و کلی تاب سوار شدی و بعدش رفتیم شام خوردیم. خوشبختانه اونجا، هم یه اتاق بازی برای بچه ها داشتن و هم بهت بادکنک دادن و به این ترتیب سرگرم شدی و بهت خوش گذشت. عزیزم! یه عالمه دوستت داریم. ...
11 مرداد 1392

آیلین و اسباب بازیهای جدیدش

دختر ملوسم! چند وقت پیش رفتم برات چند تا اسباب بازی و کتاب خریدم و اونطوری که معلومه از همشون خوشت میاد. یکی از اونها بلز هستش که خیلی قشنگ چوبهاش رو می گیری دستت و آهنگ میزنی و بعدش هم ما رو صدا می کنی تا برات دست بزنیم و جالب اینجاست که خودت هم برای آهنگ زدنت دست می زنی. نازنینم! یکی دیگش هم خانه فکره که باید شکلهای مختلف رو از جاهای مخصوصش بندازی توی اون. از اونجایی هم که خیلی دختر باهوشی هستی، خیلی سریع یادش گرفتی. البه بماند که از اون شکلکهاش استفاه های دیگه مثل قل دادن روی زمین و انداختن توی سطل و ... می کنی. دخترکم! یه کتاب هم برات گرفتم که توش شکل حیوانات اهلی به همراه شعرهای مربوطه هستش و علاقه...
11 مرداد 1392

علاقه آیلین به آب بازی

دختر نازگلم! قطعاً هر چقدر هم از کارهای شیرین و بامزه ات بنویسم، باز هم کم نوشته ام و نتونستم به صورت کامل و دقیق اونها رو توصیف کنم. ولی تا اونجایی که بتونم سعی می کنم اکثر موارد رو برات بنویسم و عکسهای قشنگت رو بزارم. سوگل من! همان طور که قبلاً گفتم علاقه زیادی به آب بازی داری و عاشق آب هستی. خوشبختانه از جمله برنامه های تابستانی مهد کودک، ماساژ در آب به صورت یک روز در هفته هستش و مربیت میگه که وقتی میری توی آب دیگه دوست نداری بیایی بیرون و معمولاً از اول تا آخر برنامه توی آب میمونی. نفسم! روز جمعه هم با مادر جون و خاله الناز و خاله افسانه رفتیم پارک دریاچه چیتگر و اونجا بردیمت تا آب بازی کنی. اولش خیلی با احتیاط به فواره ها نزدیک...
11 مرداد 1392

دندونهای 11 و 12 و شناختن اعضای بدن

دختر گلم! الان دیگه تقریباً تمام اعضای بدنت رو میشناسی و هر کدوم رو که می پرسیم، قشنگ نشون میدی. از همه با مزه تر اینه که وقتی می خوای پات رو نشون بدی، توی هر وضعیتی که هستی پات رو میاری بالا به طوریکه بعضی وقتها تعادلت رو از دست میدی  و برای همین سعی می کنی جایی رو بگیری تا نیفتی. دلبندم! دیروز دیدم که دندون یازدهم و دوازدهمت هم در قسمت آسیا پایین در دو سمت چپ و راست در اومده که امیدوارم مبارکت باشه. دختر عزیزم! بی نهایت دوستت داریم. اینم عکسهات، در حال بازی کردن با راکتهای بدمینتون در پارک   ...
3 مرداد 1392

دمپایی پوشیدن آیلین

پری ناز من! امسال عید، خاله الناز یه جفت دمپایی خوشگل بهت کادو داد ولی چون اون موقع هنوز راه نمی رفتی، علاقه زیادی بهش نشون ندادی. اما الان خیلی دوست داری که اونا رو بپوشی و راه بری. نکته جالب اینجاست که وقتی میشینی، اونا رو در میاری و میزاری پیشت و بعدش که پا میشی دوباره می پوشی. گاهی وقتها هم علاقه زیادی داری که فقط یه لنگه اونو پات کنی و دور خونه بگردی. اینطوری که معلومه خودت هم از راه رفتن با یه لنگه دمپایی خنده ات میگیره و از اینکه بالا و پایین میری خوشت میاد. در ضمن دیروز دیدم که برای اولین بار رفتی یه لنگه دمپایی منو پوشیدی و داری برای خودت دور خونه می چرخی و کیف میکنی. دختر کوچولوی دوست داشتنی من! ما انرژی زیستن رو از خنده ...
1 مرداد 1392

آیلین و تولد بابا جون

ناز گلم! جمعه شب که مصادف با شب تولد بابا جون بود، سعی کردم سوپرایزش کنم. برای همین خاله افسانه اینا رو دعوت کردم و با کیک خوشمزه ای که خاله افسانه جون درست کرده بود، جشن تولد و سوپرایزمون کامل شد. وقتی که آواز " تولدت مبارک " رو خوندیم و کیک رو آوردیم، بابا جون اول تعجب کرد و بعدش کلی ذوق کرد. تو هم علاقه خاصی به شمعهای کیک داشتی و بخاطر همین از کنار کیک تکون نمی خوردی. ضمناً از طرف خودم و شما یه سکه به بابا جون هدیه دادم و از طرف آقا جون و مامان مهین هم یه لباس خوشگل خریدیم که امیدواریم به خوشی استفاده کنه . ( دست همه درد نکنه ) دختر نازم! شما و بابا جون برام خیلی عزیزین و با بودن شما در کنارم، احساس خوشبختی می کنم. ...
29 تير 1392
1