آیلین در طالقان
دختر نازنینم! روز جمعه با خاله افسانه اینا رفتیم طالقان. دلم برات بگه که از ساعت 5 صبح با ما بیدار شدی و برای خودت شاد و شنگول بودی و در طول مسیر تیکه تیکه خوابیدی و بیدار شدی تا اینکه یه جای با صفا، کنار رودخونه اتراق کردیم. وقتی رفتیم کنار آب، کفشات رو در آوردم تا توی ساحل ماسه ای راه بری. ولی دوست نداشتی پات رو بزاری زمین و سریع پاهات رو جمع میکردی تا اینکه چند تا سنگ بهت دادم تا توی آب پرت کنی. خوشبختانه از افتادن سنگ توی آب خوشت اومد و سر ذوق اومدی و خودت رفتی دونه دونه سنگها رو آوردی و انداختی توی آب و کلی ماسه بازی کردی. بعد از ظهر هم هر چی سعی کردم بخوابونمت نخوابیدی و طوری شد که همه رو خوابوندی ولی خودت نخوابیدی. در عوض وقت...